آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

آرشیدا بانوی آریایی درخشان

دومین یلدا

بانوی آریایی من امسال دومین یلدایی هست که در کنار ما هستی. ما امسال خونه خودمون موندیم و جایی نرفتیم. می خواستم یه مراسم کاملا سنتی داشته باشم. اونطوری که به اسمت بیاد. خوب تلاش خودمو کردم و البته چون از سر کار اومدم خیلی کارها عجله ای شد. و تو هم ماشالله شیطون و ورجک و همش توی دست و پای من. خوب اون چیزی که می خواستم نشد اما بد هم نبود ایشالله سال دیگه که بزرگتر شدی و داناتر مراسم بهتری می گیریم. اینم میز یلدای شما که تا لحظه عکس گرفتن 3000 بار خرابش کردی و اینم بانوی آریایی من مادر هلاک این تیپ آخر شبتم آرشیدا خانم عاشق این کلاهشه و مامانش باید از دستش زمستون و تابستون توی 7 تا سوراخ قا...
3 دی 1392

16 ماهگی

نازدونه کم کم داری حرف زدن رو هم یاد می گیری بغیر از بابا و مامان و آب و نه و دد  که از خیلی وقت پیش می گفتی در ابتدای ماه 16 زندگیت دختر عمه ات که اسمش حنانه است رو با صدای بلند صدا می کنی و می گی اناااااا با دیدن عکس های خودت توی موبایل شروع می کنی به رد کردن عکس ها و می گی: عس از تیزر توی تلویزیون بالا بالا رو یاد گرفتی وقتی بهت می گم: آرشیدا جیش کردی.سریع می ری جلوی در دستشویی و شلوارتو از پات در میاری تا من بیام و عوضت کنم اما جالبترین حرف و کاری که انجام می دی اینه که وقتی بهت یه چیزی می گم و می گم آرشیدا باشه سریع سرتو کج می کنی و می گی با یعنی باشه کلا دخترکم باید یه دیکشنری از سخنانت جمع آوری کنم جد...
3 دی 1392

14 ماهگی دخترم

خدایا چقدر سپاسگذاری کنم تا بتونم بخاطر داشتن این گل ازت تشکر کنم دخترم امروز دقیقا 14 ماهه شدی.روز به روز داناتر و حساس تر می شی. وقتی دستهای کوچکت رو به دور گردنم محکم حلقه می کنی و صورتت رو به صورتم فشار می دی انگار تمام دنیا مال منه. و تمام سختی ها و دل نگرانی هامو فراموش می کنم. کوچک من تو حالا می تونی اتل متل بازی کنی و هر وقت من بگم سریع پاهاتو دراز می کنی و با اون دستهای کوچکت شروع می کنی به اتل متل کردن. لی لی حوضک رو خیلی خوب بازی می کنی. وقتی بهت می گم آرشیدا قایم شو سریع اون دستهای کوچیکت رو روی صورتت می گیری و چهره ماهت پشت دستهای کوچیکت پنهان می شه. زیباترین چشمک ها رو تو به من می زنی. تمام اعضای صورتت رو وقتی ا...
23 شهريور 1392

سیزده ماهگی پرنسس

دختر زیبای من   ببخشید که این روزها خیلی کم می تونم بیام و به وبلاگت سر بزنم ماشالله روز به روز بزرگتر می شی و شیطنتت هات هم زیادتر باور کن گاهی خودم رو فراموش می کنم. سعی می کنم بیشتر برات بنویسم اما نمی شه که نمی شه پس بیشتر روزگار رو به تصویر می کشم تا بدونی چه بلاچه ای هستی. و اما اینجا داری با آویز بالای تخت بازی می کنی و اینقدر باهاش ور رفتی تا شکست  و دیگه خیال راحت شد که خرابش کردی.جوجه واقعا دختر خرابکاری هستی و تلاشی بی وقفه برای رسیدن به میز آرایش مامان بعدش که دستت به لاک رسید من ازت گرفتم و گذاشتم روی تخت وقتی حسابی تلاش کردی و دوباره بدستش آوردی یه اعتراض حسابی به مامان کردی ...
25 مرداد 1392

یکسالگی

نازدونه بالاخره یکساله شدی.خیلی شیرین شدی و روز به روز می فهمم که با وجودت رویاهای تازه ای پیدا کردم و به زندگی امیدوارتر شده ام. با تمام سختی ها این یکسال بازم برام شیرینه مثل عسل چون تو هستی و تازه می فهمم بزرگترین نعمتی که خدا به بندگانش می ده فرزنده دخترم. خوب تو قبل یکسالگیت کامل راه می ری. کامل می شینی.دست دستی می کنی ، با شنیدن آهنگ امید جهان می رقصی و می خندی خودتو موش می کنی ، بهت می گم الکی بخند الکی می خندی با اینکه یک هفته است که به مهد می ری اما همه مربی ها عاشقت شدن بیشتر اشیا رو به اسم می شناسی اینقدر دانایی که هر کاری رو بهت یکبار بگم انجام می دی. از روی کتابت صدای هر حیوونی رو که ببینی در میاری روی زمین د...
5 مرداد 1392
1